دل نهاد. [ دِ ن ِ
/ ن َ ] (ن مف مرکب ) دل نهاده شده . از عالم (از قبیل ) پیشنهاد که به معنی پیش نهاده شده است . (آنندراج ). توجه . دقت . مواظبت . (ناظم الاطباء). || دل نهاده . دلبسته . تسلیم . پذیرا
: دل نهاد قفس جسم نمی شد صائب
دل سرگشته اگر راه بجایی می داشت .
صائب (از آنندراج ).
بسته ام چشم امید از مهربانیهای خلق
دل نهاد زخم بی مرهم بسان مجمرم .
کلیم (از آنندراج ).
به ظاهر ارچه رود بر زبان حکایت حج
دلی به کعبه نبندم که دل نهاد بتم .
مسیح کاشی (از آنندراج ).
تا صلاحدید آن حضرت نباشد اعتباری را نمی شاید و مردم هم دل نهاد نمی شوند. (علامی شیخ ابوالفضل از آنندراج ).