دلو
نویسه گردانی:
DLW
دلو.[ دَل ْوْ ] (ع مص ) در چاه فرو رها کردن دلو را. (ازمنتهی الارب ). پائین فرستادن دلو را در چاه . (از اقرب الموارد). || برکشیدن دلو را از چاه . (از منتهی الارب ). دلو از چاه برکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). دول از چاه برکشیدن . (المصادر زوزنی ). جدا کردن و کشیدن دلو را تا آنرا از چاه خارج کنند. (از اقرب الموارد). || آب کشیدن و استفاده بوسیله ٔ دلو. (از اقرب الموارد). || آهسته راندن ناقه را. (از منتهی الارب ). آهسته راندن شتر.(تاج المصادر بیهقی ) (دهار). رفق و مدارا کردن با شتر هنگام راندن آن . (از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || نرمی کردن با کسی (از منتهی الارب ). رفق و مدارا کردن با کسی . (از اقرب الموارد). || شفیع گرفتن کسی را بسوی کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درخواست کردن و طلب نمودن حاجت خود را. (از ذیل اقرب الموارد از اساس ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دلو. [ دَل ْوْ ] (ع اِ) آوند آب کش . (منتهی الارب ). آنچه بدان آب کشند، مؤنث است اما گاهی بصورت مذکر نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). ظرفی ...
دلو. [ دَ ] (ترکی ، ص ) دلی . دیوانه . دنگ : ایر و گلو ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلوهر که از این هردو برست اوست اخی اوست کلو.مولوی .
دلو. [دُل ْ لو ] (اِ مرکب ) ورقی دارای دو خال در بازی ورق . (یادداشت مرحوم دهخدا). دولو. رجوع به دولو شود.
دلو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه . واقعدر 50 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 8 هزارگزی جنوب باختری راه شوسه...
یکه دلو. [ ی ِک ْ ک َ دَ ] (اِخ ) از ایلات اطراف مشکین و از طوایف قوجه بیک لو، دارای 200 خانوار. ییلاق آنان در سبلان و قشلاق آنان در نون اس...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بُرج دَلو. بُرج یازدهمِ دائرة البروج که مصادف است با ماهِ بهمنِ سال خورشیدی. بُرج دَلو را بُرج آب کش نیز گویند. مترادفِ بُرج دَلو در زبان انگلیسی Aqua...
پاس دلو. [ دُ ] (اِخ ) ۞ ژول . رئیس ارکستر فرانسه . مولد بسال 1819م .1234/ هَ . ق . در پاریس و وفات در سنه ٔ 1887م .1304/هَ . ق . وی کنسرتهای ...
چاه دلو. [ دَل ْوْ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا باشد. (برهان ). دنیا. (ناظم الاطباء). || کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی ...
چرخ دلو. [ چ َ خ ِ دَل ْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ دولاب . دولاب . چرخاب . چرخ چاه . چرخی که دلو را از چاه برکشد. چرخی که بوسیله ٔ آن ...