دماغ داشتن . [ دَ
/دِ ت َ ] (مص مرکب ) مست و سرخوش بودن و حالت نشاط داشتن . (ناظم الاطباء). || حوصله و تحمل داشتن . طاقت و توان داشتن . (یادداشت مؤلف )
: تو اگر دماغ داری گل نسبتی بکن بو
به ازین نچیده باشی گل باغ آشنایی .
ملا نسبتی (از آنندراج ).
دلم گرفته به حدی که میل باغ ندارم
به قدر آنکه بچینم گلی دماغ ندارم .
؟ (از یادداشت مؤلف ).
-
دل و دماغ داشتن ؛ نشاط و حوصله داشتن . حال و حالت داشتن . (یادداشت مؤلف ).
-
دماغ کار نداشتن ؛ حال و حوصله ومیل کار نداشتن . (یادداشت مؤلف ).
-
دماغ کسی نداشتن ؛ حوصله ٔ کسی را نداشتن . کسی را تحمل نکردن
: به هر کس نیست باشد روی آن حرف پریرو را
همین از ناز آن بدخو دماغ من نمی دارد.
راقم (از آنندراج ).