دندان شکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) دندان افکندن . خرد کردن دندان . سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی )
: گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند.
کمال خنجندی .
-
دندان کسی راشکستن ؛ خرد کردن دندان وی
: ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم
۞ .
خاقانی .
- || کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او
: دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم .
خاقانی .