دندان کندن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از ریشه بیرون آوردن دندان . (ناظم الاطباء). کندن دندان . بیرون کشیدن دندان . قلع دندان
: در دهان دار تابود خندان
چون گرانی کند بکن دندان .
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از قطع طمع کردن باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (از آنندراج ). کنایه از یأس و ناامیدی است .(از لغت محلی شوشتر). || مقهور و مغلوب ومعدوم کردن
: مژده مژده کآن عدو جانها
کند قهرخالقش دندانها.
مولوی .
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی (بوستان ).
|| کنایه است از آزار و اذیت کردن .
-
دندان از (ز) بن برکندن ؛ شکست دادن . مقهور و مغلوب ساختن
: کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو ز بن برنکند دندانش .
ظهیر فاریابی .