دوتو کردن . [ دُ ک َ دَ] (مص مرکب ) خماندن . تا کردن . دولا کردن . (یادداشت مؤلف )
: و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندر آن عضله افتد [ تشنج ] که حرکت دوتو کردن زفان بدانست زفان دوتو نتواند کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و این موی دوم را دوتو کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || مضاعف و دولا کردن . دوچند و دوتا کردن . دوتار و دوتاب کردن
: به طمع در خطر میفت و مکن
رشته ٔ غم به دست آز دوتو.
ابن یمین .