دود شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) به دود تبدیل شدن . چون دود گشتن . به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن
: زآب حسامش فلک رنگ برد چون زمین
زآتش خشمش زمین دود شود چون فلک .
خاقانی .
|| کنایه است از به هوا رفتن و نابود شدن . چون دود از میان رفتن و زایل شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
دود شدن و به هوا رفتن ؛ بی مصرفی معلوم و بی نتیجه ٔ روشن تلف شدن مالی . فانی و نابود شدن چنانکه مالی کثیر در دست وارثی نادان : اموال فلانی دود شد و به هوا [ یا آسمان ] رفت . (یادداشت مؤلف ).