دوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان القرآن ص
49). || (اِمص ) گردش . (ناظم الاطباء). چرخ . چرخش . رجوع به دور شود. گردش به طور دایره . (ناظم الاطباء)
: از آن روز که قلم را بیافرید تا آن روز که آفتاب و ماه و ستارگان و زمین را بیافرید و فلک بر دوران آمد شش هزار سال بود. (قصص الانبیاء ص
12).
روی هوا را به شعر کحلی بسته
گیسوی شب را گرفته در دوران بر.
مسعودسعد.
-
دوران الفلک ؛ جنبش پی درپی چرخ یکی پس از دیگری بدون توقف و درنگ . (ناظم الاطباء).
-
دوران دم ؛ گردش خون . (لغات فرهنگستان ). گردش خون در عروق و شرایین و قلب و غیره . (هاروه
۞ کاشف دوران دم است ) (یادداشت مؤلف ).
|| گردش سر و دوار. (ناظم الاطباء) (از غیاث ). گیجی سر. (ناظم الاطباء). سرگیجه . دور. مبتلا به علت دوار گردیدن و دوار گشتن سر را گویند. (آنندراج ): سماویر؛دوران سر که نمودار شود مردم را به سبب ضعف بینایی .رَنح ؛ دوران سر. (منتهی الارب ). || (اصطلاح منطقی ) استناد حکم را بر وضعی که صلاحیت علیت را وجوداً و عدماً داراست . (یادداشت مؤلف ). حرکت . (اساس الاقتباس ص
52).