دور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). || راندن . به فاصله گرفتن داشتن . از خود دور ساختن . فاصله ایجاد کردن . برکنار داشتن
: دل خویش گر دور داری ز کین
مهان و کهانت کنند آفرین .
فردوسی .
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی .
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم .
فردوسی .
که دانا نیازد بتندی به گنج
تن خویش را دور دارد ز رنج .
فردوسی .
به پاکان کز آلایشم دور دار
وگر زلتی رفت معذور دار.
سعدی (بوستان ).
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت .
سعدی (بوستان ).
تنزیه ؛ دور داشتن خود را از زشتی و بدی . مجافاة. تستر. تجنیب ؛ دور داشتن کسی را از چیزی . مکاتلة؛ دور داشتن خدای کسی را از نیکی . (منتهی الارب ). حاش لله ؛ دور دارد خدای . (ترجمان القرآن ).