دور دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوربینی . دیدن از فاصله ٔ بسیار. مسافت دور را دیدن . دیدن نقطه ٔ دوردست را
: زغن گفت از این دور دیدن چه سود
که بینایی دام و بندت نبود.
سعدی (بوستان ).
|| پایان کار را دیدن . عاقبت بین بودن . دوربینی . فرجام کار رادیدن
: من با خویشتن گفتم که سخت دور دیده است این مرد باشدکه چنین نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
407).