دورنگ شدن . [ دُ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابلق شدن . دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن .به دو رنگ متلون شدن . (یادداشت مؤلف )
: زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ .
منجیک .
دوست از هر دوتن دورنگ شود
دل از آن کو دورنگ شد برکن .
خاقانی .
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دورنگ .
نظامی .
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینه ٔ باز یعنی دورنگ .
نظامی .