اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوزخ

نویسه گردانی: DWZḴ
دوزخ . [ زَ ] (اِ) ۞ جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ). نقیض بهشت و نام درکات سبعه ٔ آن چنین است : 1 - جهنم ، جای اهل کبایر که بی توبه مرده اند. 2 - لظی ، جای ستاره پرستان . 3- حطمة، جای بت پرستان . 4 - سعیر؛ مکان ابلیس و متتابعان او. 5 - سقر، جای ترسایان . 6 - جحیم ، محل مشرکان . 7 - هاویه ، منزل منافقان وزندیقان و کفار. (از آنندراج ). جای عذاب کافران . (شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ). در آیین زردشتی ، جایی است در جهان دیگر که در آنجا گناهکاران جزای کارهای بدخود بینند، و آن محلی است سخت عمیق همچون چاهی بسیار تاریک و سرد دارای دمه و متعفن و جانوران موذی که کوچکترین آنها به بلندی کوه است به تنبیه روان بدکاران مشغولند. تشنگی ، گرسنگی ، نگونسار آویخته شدن ، میخ چوبین بر چشم فرورفتن ، پستان (زن ) بر تنور گرم چسبیدن ، به پستان آویخته شدن ، زبان بریده شدن و غیره از انواع شکنجه ٔ دوزخیان است . دوزخ معادل جهنم است به اعتقاد مسلمانان ، و آن محلی است پر از آتش و مملو از جانوران موذی که گناهکاران را در آنجا بسزای اعمال خود رسانند. (از دایرة المعارف فارسی ). مقابل بهشت . جهنم و سقر. محل گناهکاران و مشرکان در آن عالم . (ناظم الاطباء). در آیین زردشت برای دوزخ سه طبقه قائل شده اند. روان گناهکار پس از رسیدن به سر پل چنوت (صراط)در گام اول به دژمت ۞ (پندار بد) در گام دوم به دژوخت ۞ (گفتار بد) و در گام سوم به دژورشت ۞ (کردار بد) داخل شود، سپس از این مهالک گذشته به فضای تیرگی بی پایان درآید و در آنجاست دوژنگه ۞ ؛ یعنی جهان زشت که درفارسی دوزخ شده است . (از یشتها ج 2 ص 170). هاویه . (مجمل اللغة). حنابیر. موبق . زقر. عجوز. فلق . لَظی ̍.نهابر. (منتهی الارب ). جهنم . حطمه . سقر. سعير. هاویه . (منتهی الارب ) (دهار). زبانیه . (دهار) :
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم .

رودکی .


و هر گه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.

خسروی .


هر آن کس که پیش من آید به جنگ
نبیند به جز دوزخ و گور تنگ .

فردوسی .


بهشت است و هم دوزخ و رستخیز
ز ننگ و ز بد نیست ما را گریز.

فردوسی .


همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
شده راه دوزخ پدید از بهشت .

فردوسی .


به پاسخ چنین گفت با شهریار
که دوزخ مرازین سخن گشت خوار.

فردوسی .


برین نیز هم خشم یزدان بود
روانت به دوزخ به زندان بود.

فردوسی .


زمین او چو دوزخ و ز تفشان
چو موی زنگیان شده گیای او.

منوچهری .


وگر اجزای جودش را گذر باشد به دوزخ بر
گلاب و شهد گرداند حمیمش را و غساقش .

منوچهری .


به بلخ اندر به سنگی برنوشته ست
که دوزخ عاشقان را چون بهشت است .

(ویس و رامین ).


هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند... جای وی دوزخ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
گر آتش نمودی به دارنده راه
نبودی به دوزخ درش جایگاه .

اسدی .


در فردوس به انگشتک طاعت زن
برمزن مشت معاصی به در دوزخ .

ناصرخسرو.


هل تا بکشد به مکر زی دوزخ
دیو از پی خویشتن لگامش را.

ناصرخسرو.


گر بترسی ز تافته دوزخ
از ره طاعت خدای متاب .

ناصرخسرو.


چون دوزخی گر ابر سیاه وپرآتش است
زو بوستان چرا که بهشتی لقا شده ست .

ناصرخسرو.


دود دوزخ نبیند آنچه سخی
بوی جنت نیابد آنچه بخیل .

ناصرخسرو.


هرکش امروز قبله مطبخ شد
دان که فرداش جای دوزخ شد.

سنایی .


گردون نگری ز قد فرسوده ٔ ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ٔ ماست
گر سمرقند جنت دنیاست
بی تو دوزخ بود سمرقندم .

سوزنی .


یکی دوزخی باشدی سهمناک
که دوزخ از آسیب آن باشدی .

انوری .


بر سر دوزخت کند حور بهشت مالکی
در بر آتشت کند حوت فلک سمندری .

خاقانی .


روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر
میان جنت و دوزخ که تا رایت چه فرماید.

خاقانی .


جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست
دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان .

خاقانی .


عشق آتشی است کاَّتش دوزخ غذای اوست
پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا.

خاقانی .


دوزخ شرری ز رنج بیهوده ٔ ماست
فردوس دری ز وقت آسوده ٔ ماست .

خیام .


در درکات دوزخ ... معذب می دارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ).
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است .

نظامی .


نشسته گوهری در بیضه ٔ سنگ
بهشتی پیکری در دوزخ تنگ .

نظامی .


زآتش دوزخ که چنان غالب است
بوی نبی شحنه ٔ بوطالب است .

نظامی .


گفت می خواهد خدا ایمان تو
تا رهد از دست دوزخ جان تو.

مولوی .


گفتش ای جان صعب تر خشم خدا
که از آن دوزخ همی لرزد چوما.

مولوی .


بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر.

سعدی .


حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .

سعدی .


مگر کاین سیه نامه ٔ بی صفا
به دوزخ رود لعنتش از قفا.

سعدی (بوستان ).


بگفت ای پسر قصه بر من مخوان
به دوزخ در افتادم از نردبان .

سعدی (بوستان ).


زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او.

سعدی (گلستان ).


- دوزخ پیش کسی آوردن ؛ مشکلات و دشواریهای بسیار بر او عرضه کردن :
چون برون آیم از این پرسم از حال و ز کار
دوزخی پیش من آرند پر از دود سیاه .

فرخی .


- هفت دوزخ ؛ طبقات سبعه ٔ دوزخ که عبارتند از: جهنم ، لظی ، حطمه ، سعیر، سقر، جحیم ، هاویه . (از غیاث ) :
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش .

ناصرخسرو.


در هفت دوزخ از چه کنی چارمیخشان
ویل لهم عقیله ٔ من بس عقابشان .

خاقانی .


کز یک دم خویش هفت دوزخ
در جنب نه آسمان نهادم .

عطار.


|| محل عذاب . (ناظم الاطباء). جای دودناک و دودزده ٔ تیره . (آنندراج ) (انجمن آرا).
- دوزخ گوگرد ؛ جایی که بر اثر سوختن گوگرد تیره و تاریک و دودناک شده است :
دوزخ گوگرد شد این تیره دست
ای خنک آن کس که سبک تر گذشت .

نظامی .


|| اخلاق زشت . (آنندراج ) (انجمن آرا). || رشک و حسد و رقابت . (ناظم الاطباء). || رنج . (برهان ). سختی و درشتی و رنج . (لغت محلی شوشتر) (ناظم الاطباء). || شکم . || مصاحب و رفیق بد. (ناظم الاطباء). کنایه از صحبت ناجنس نزد عشاق . (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). || در لهجه ٔ امروز آذربایجان [ خلخال ] دام مخصوصی را گویند که برای شکار پرندگان تعبیه کنند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دوزخ یا جهنم در بسیاری عقاید مذهبی و اسطوره‌ای، مکانی برای عذاب ابدی، اغلب پس از رستاخیز، در زندگی پس از مرگ است. از دیدِ بیشترِ ادیان ابراهیمی، دوزخ ...
دوزخ وش . [ زَ وَ ] (ص مرکب ) دوزخ وار. دوزخ سان . دوزخ سرشت . که همچون دوزخ شکنجه گاه است . (از یادداشت مؤلف ). همانند دوزخ در سوزندگی و تیر...
گل دوزخ . [ گ ُ زَ ] (اِخ )دهی است از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع در 10هزارگزی خاور ایذه ، کنار راه مالرو الاهک به ده نو. هوای آن گرم و ...
هفت دوزخ . [ هََ زَ ] (اِخ ) گویند که دوزخ یکی است مگر طبقات هفت دارد، و اسامی هفت طبقه این است : سقر، سعیر، لظی ، حطمة، جحیم ، جهنم ، هاویه...
دوزخ دره . [ زَ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲ بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 180 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه تأم...
دوزخ دره . [ زَ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش میرانشاه شهرستان سنندج .دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. راه ...
دوزخ سرا. [ زَ س َ] (اِ مرکب ) خانه ای چون دوزخ . سرایی چون جهنم از حیث معذب بودن شخص در آن . جای سخت پرعذاب : در خون نشسته ام که چرا خ...
دوزخ سرشت . [ زَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) که سرشت دوزخ دارد. که طبیعت جهنم دارد. که چون دوزخ جای شکنجه و آزار و عذاب است . (یادداشت مؤلف ) : ...
دوزخ گلو. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) شکم خواره . شکم باره . شکم پرست . پرخوار. پرخواره : در زمان پیش آمد آن دوزخ گلوحجتش آنکه خدا گفته کلوا. مولوی...
دوزخ نشیم . [ زَ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که نشیمن او دوزخ باشد. (انجمن آرا). رجوع به دوزخی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.