گفتگو درباره واژه گزارش تخلف دوس نویسه گردانی: DWS دوس . [ دَ / دَ وَ ] (اِ) ۞ آب آهن تاب ؛ یعنی آبی که در آن آهن تافته شده اندازند. (ناظم الاطباء). ماء الحدید. (یادداشت مؤلف ). دوص . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی دوس دوس . (ریشه ٔ فعل ) ریشه ٔ مضارع دوسیدن به معنی چسبیدن . لصق و لزق . رجوع به دوسیدن شود. دوس دوس . [دَ ] (ع مص ) بپا کوفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مالیدن به زیرپا. (لغت محلی شوشتر). || نرم کردن گلی به پ... دوس دوس . [ دَ ] (ع اِمص ) خواری . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). خفیفیت . (ناظم الاطباء). دوس دوس . (اِ) گچ و لاک . (ناظم الاطباء). دوس دوس . (ع اِ) ج ِ دائس ؛ یعنی زنگ زدانیدگان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به دائس شود. دوس» دوس». [ دَ س َ ] (ع اِ) شیربیشه . (منتهی الارب ). شیر که اسد باشد. (آنندراج ). دوس آمر دوس آمر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) تاجریزی . از تیره ٔ سولاناسه ، قسمت قابل مصرف آن ساق و ماده ٔ مؤثر آن سولانین است . (از ... عباس دوس عباس دوس . [ ع َب ْ باس ِ دَ ] (اِخ ) نام مردی که به لطائف الحیل مشهور بودچنانکه در جامع الحکایات قصه ٔ او مسطور است و دوس قبیله ای است از... دوس بن عدنان دوس بن عدنان . [ دَ س ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ) (از تاریخ گزیده ص 219). دوس بن عدنان بن زهران ، از دشنو... دوص دوص . [ دَ / دِوْص ْ ] (اِ) دوس . آب آهن تاب که در آن آهن تافته شده اندازند. (اختیارات بدیعی ) (ناظم الاطباء). آبی که از جوهر آهن حاصل شود... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود