دوست دارنده .[ رَ دَ
/ دِ ] (نف مرکب ) دوستدار. دوستار. خواهان و مهربان و صمیمی . (از یادداشت مؤلف ). وامق . (دهار). هَو. (از منتهی الارب ): فیلسوف ؛ دوست دارنده ٔ حکمت .لَبِن ؛ دوست دارنده ٔ شیر. (منتهی الارب )
: که ما شاه را سربسر بنده ایم
ابا بندگی دوست دارنده ایم .
فردوسی .
رجوع به دوستدار شود.