دوست گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . (یادداشت مؤلف ). لیط. لوط: شرس ؛ دوست گردیدن نزد کسانی . (منتهی الارب ). مورد محبت قرار گرفتن . || محب کسی گشتن . رفیق و یار و غمخوار او شدن . محبت پیدا کردن به کسی . مهربان شدن . دوست شدن . رفیق شدن . (از یادداشت مؤلف )
: دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان ). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان ). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان ).
با دوست چو بد کنی شود دشمن تو
با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست .
شاه سنجان (از امثال و حکم ).
-
امثال :
دشمن دوست نگردد . (جامع التمثیل ).