دوش . (اِ، ق )
۞ شب گذشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ). دوشینه . دوشین . بارحه . (دهار). شب که منتهی شود به روزی که در آن باشند. دیشب . شب گذشته . مقابل دی و دیروز. (یادداشت مؤلف )
: از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگارمی آور هین .
دقیقی .
ریشی چگونه ریشی چون ماله ٔ بت آلود
گویی که دوش تا روز با
۞ ریش گوه پالود.
عماره .
به فرمان یزدان خجسته سروش
مرا روی بنمود در خواب دوش .
فردوسی .
به خواب اندرون هر چه دیدی تو دوش
از آن مهر امشب برآمد خروش .
فردوسی .
سیاوش بدو گفت چون بود دوش
ز لشکرگه گشن و چندین خروش .
فردوسی .
شهنشاه بهرام بود آن که دوش
بیامد سوی خان گوهرفروش .
فردوسی .
این همی گفت فرخی را دوش
زر بداده ست شاه زرافشان .
فرخی .
مردمان دوش خبریافته بودند ز عید
که گمان برد که من غافلم از عید مگر.
فرخی .
دوش متواریک به وقت سحر
اندر آمد به خیمه آن دلبر.
فرخی .
ای شب نکنی این همه پرخاش که دوش
راز دل من مکن چنان فاش که دوش .
عنصری .
دیدی چه دراز بود دوشینه شبم
هان ای شب وصل همچنان باش که دوش .
عنصری (دیوان ص 315 چ دبیرسیاقی ).
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار بر او دوش برگذشت .
منوچهری .
دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش
صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند.
منوچهری .
چنان نمود به ما دوش ماه نودیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی .
دوش سهوی افتاده بود که از بس افشین بگفت و چند بار رد کردم بازنشد اجابت کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
170). وی را[ بودلف را ] امیرالمؤمنین به من داده است و دوش سوگند خورده که در باب وی سخن نگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
172). معتصم گفت :... اگر دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم در باب قاسم بباید دانست ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
174). دی و دوش در این بودم و هر چند نظر انداختم صواب نمی بینم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
259).
یکی گفت نشناس ای رفته هوش
که گرشاسب کرد این همه رزم دوش .
اسدی .
چنین داد پاسخ که تا روز دوش
به یادش دمادم کشیده ست نوش .
اسدی .
در معده ت بر جان تولعنت کند امروز
نانی که به قهر از دگری بستده ای دوش .
ناصرخسرو.
ندیدم تا بدیدم دوش چرخ پرکواکب را
به چشم سر درین عالم یکی پرجور خضرایی .
ناصرخسرو.
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین .
ناصرخسرو.
دوش نآمد چشمم از فکرت فراز
تا چه می خواهد ز من جافی زمن .
ناصرخسرو.
پیغمبر (ص ) جواب داد که پرویز را دوش کشتند شما این سخن از بهر که می گویید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
106). چنانکه دی و دوش آزرم من داشتید تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
101).
دوش در مدح و ثنای تو بدم تا دم صبح
صبح صادق ندمید از دم من الا دوش .
سوزنی .
هر شب و روز که بر وی بسلامت گذرد
به از امروز بود فردا چون از دی دوش .
سوزنی .
عجب مدار که امروز مر مرا دیده ست
در آن لباچه که تشریف داده ای دوشم .
انوری .
آویختی آفتاب را دوش
ازسلسله های جعد پرخم .
خاقانی .
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش .
خاقانی .
خواب آشفته دیده بودم دوش
عالم امشب چو دوش می بشود.
خاقانی .
دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد
گفتم هان کیست گفت قاصدیم آشنا.
خاقانی .
دیری است که بر امید امروز
بگذاشته ست امشب و دوش .
ظهیر فاریابی .
آمد آن ابر و باد چون شب دوش
این درافشان و آن عبیرفروش .
نظامی .
امروز مگو چه خورده ای دوش
کآن خود سخنی بود فراموش .
نظامی .
کسی کاو یاد نآرد قصه ٔ دوش
تواند کردن امشب را فراموش .
نظامی .
که خسرو دوش بی رسمی نموده ست
ز شاهنشه نمی ترسد چه سوده ست .
نظامی .
از پی پرده ٔ دل دوش بدیدم رخ یار
شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار.
عطار.
درآمد دوش دلدارم به یاری
به من گفتا بگو تا در چه کاری .
عطار.
آن سیل که دوش تا کمر بود
امشب بگذشت خواهد از دوش .
سعدی .
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش .
سعدی (گلستان ).
مراراحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود.
سعدی .
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی .
حافظ.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.
حافظ.
دوش می سوختم ازین آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش .
هاتف اصفهانی .
دوش رفتم مدرسه در حجره ٔ ملا رجب
دیدمش می کرد دور حوض مسجد را وجب .
سیداشرف الدین قزوینی (نسیم شمال ).
دوش از صفت مشبهه رفت سخن
کرد از عددش سؤال شخصی از من
گفتم خشن و صعب و ذلول است و شجاع
آنگاه شریف است و جبان است و حسن .
(امثال و حکم دهخدا).
|| خواب و رؤیا. (ناظم الاطباء).
-
دوش دیدن ؛ خواب دیدن در شب گذشته . (ناظم الاطباء).