اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دون

نویسه گردانی: DWN
دون . (پسوند) مزید مؤخر امکنه است چون آبندون . بردون . پشته ازرک دون . جوزدون . چماردون کلا. خوردون کلا. دخ فندون . دزادون . روشن دون . شمله دون . کبوتردون . کلان دون . کهنه دون . گیله دون . لومن دون .مجدون . نضدون . ولیک دون . ونندون . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
لومن دون . [ م َ ] (اِخ ) موضعی به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 160).
صفت / لقبی وارد شده از زبان فرانسوی - مردِ اغوا کننده ی زنان / دون خوان / دُن ژوان / به عَربی "مغوی النساء" ریشه های ادبی در داستان کوتاه "دون ژوان...
به ضم ک و کسر چ. ظرف نان در گویش کازرونی(ع.ش)
دون کوه . (اِخ ) دهی است از دهستان ملوپشته بخش نور شهرستان آمل . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بلده . دارای 340 تن سکنه است . آب آن از چ...
دون نواز. [ ن َ ] (نف مرکب ) حامی سفلگان و فرومایگان و نوازنده ٔ آنان . (ناظم الاطباء). دون پرست . دون پرور. سفله پرور. (یادداشت مؤلف ) : فلک ...
دره دون . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی باختر برازجان و کنار رودخانه ٔ شور با 1...
طالع دون . [ ل ِع ِ ] (ترکیب وصفی ) طالع نحس . طالعنگون . بخت بد : این چه بخت نگون است و طالع دون . (گلستان ).
دون بازی . (حامص مرکب ) (اصطلاح عامیانه )در تداول لوطیان ، رذالت و پستی . (یادداشت مؤلف ).
دون پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که مردم سفله و فرومایه را پرستد. که به پرورش و پرستاری اشخاص پست و بی ارزش کمر بندد : و حکایت نکایت روزگ...
دون پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد : بخاییدش از کینه دندان به زهرکه دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.