دون پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد
: بخاییدش از کینه دندان به زهر
که دون پرور است این فرومایه دهر.
سعدی (بوستان ).
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست
ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور.
قاآنی .
-
امثال :
دنیا دون پرور است . (امثال و حکم دهخدا).
-
روزگار یا گردون یا دهر دون پرور ؛ روزگار سفله پرور
: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم .
حافظ.
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش .
حافظ.
ز دست فتنه ٔ این اختران بی معنی
ز دام عشوه ٔ این روزگار دون پرور.
؟