ده
نویسه گردانی:
DH
ده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به د [ دِ ] در همین لغت نامه و فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده شود.
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
نوجه ده . [ ن َ ج ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردرود بخش اسکو از شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی شمال اسکو و 8 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اس...
نوجه ده . [ ن َ ج ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، در 8500گزی جنوب هریس و 26 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر، در...
موقعیت جغرافیایی:
این روستادر موقعیت ۳۳ درجه شمالی و ۵۷ درجه شرقی، در شرق ایران و در غرب استان خراسان جنوبی و در لبه کویر واقع است. به دلیل این موقعی...
کهنه ده . [ کُ نَ دِهْ ] (اِخ ) نام قریه ای است با جمعیت حدواً سه صد نفری که در ناحیه ی حوتقول از توابع ولسوالی جاغوری ولایت غزنی در مرکز افغانستان ام...
نعمت ده . [ ن ِ م َ دِه ْ ] (نف مرکب ) روزی دهنده . رزق رساننده . مقابل نعمت خور و نعمت خواره : نعمت ده و پایگاه سازت سرسبزکن و سخن نوازت .نظامی ...
یاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به ی...
یوسف ده . [ س ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبنه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان ، واقع در 14000گزی شمال خاوری لاهیجان و 2900گزی رودبنه ...
نیکی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) منان . نعمت بخشنده . معطی . نیکی دهش : خداوند نیکی ده و رهنمای خداوند جای و خداوند رای . فردوسی .ولیکن به نیروی ...
ولام ده . [ وَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 595 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...