ده
نویسه گردانی:
DH
ده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به د [ دِ ] در همین لغت نامه و فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده شود.
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هم ده . [ هََ دِه ْ ] (ص مرکب ) دو تن که در یک ده زاده شوند یا در یک ده زندگی کنند. (یادداشت مؤلف ).
حق ده . [ ح َ دِه ْ ](نف مرکب ) آنکه حق کسان را بدیشان دهد : همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان .فرخی .
ده آب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد در 3هزارگزی جنوب اردکان دارای 1722 تن سکنه است . آب آن از قنات ا...
به ده . [ ب ِه ْ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است و 891 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ای...
دل ده . [ دِ دِه ْ ] (نف مرکب ) مشغول . || مستعد. (ناظم الاطباء). رجوع به دل دهی شود.
ده آک . [ دَ ] (اِخ ) دهاک . دهاگ . نام ضحاک و بعضی گویند ضحاک معرب ده آک است و آک به معنی عیب است و ده عیب اوست : زشتی پیکر و کوتاهی ...
ده پر. [ دَه ْ پ َ ] (ص مرکب ) دهبرج . ده پره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ده پره شود.
ده تو. [ دَه ْ ] (ص مرکب ) ده لا. ده تا. دارای ده تو. ده لایه : بر من که دلم چو شمع یکتاست پیراهن غم چو شمع ده توست .سعدی .
ده دق . [ دِه ْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده . واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن . آب آن از...