دهن
نویسه گردانی:
DHN
دهن . [ دَ ] (ع مص ) نفاق کردن . || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چرب کردن به روغن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تر کردن باران زمین را اندکی . (منتهی الارب ). چرب کردن باران زمین را. (تاج المصادر بیهقی ). || اندک شیر شدن ناقه . (المصادر زوزنی ).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دهن . [دِ ] (ع اِ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهن . [ دَ هَِ ] (ع ص ) چرب و روغن مالیده . (ناظم الاطباء).
دهن . [دَ / دُ ] (ع اِ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند. ج ، دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهن . [ دُ ] (ع اِ) روغن . ج ، دِهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). روغن خواه از نبات...
دهن . [ دَ هََ ] (اِ) مخفف دهان . دهان و فم . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعم...
دهن لغ. [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) یا دهن لق . ذعذاع . آنکه اسرار خود یا دیگران را عادتاً بازگوید. که سخن نگاه ندارد. که راز نگاهدار نباشد. (یادد...
دهن لق . [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دهن لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن لغ شود.
یک دهن . [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] (ق مرکب ) به قدر یک دهان . به اندازه ٔ یک دهن . دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان ب...
در گویش سبزواری به مظهر قنات جائیکه آب در سطح زمین جاری می شد دهن فره گفته می شود.
خوش دهن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دهن قشنگ دارد. || خوش گفتار.نیکوسخن . ملایم . کسی که با زبانش مردم را نرنجاند.