دیار
نویسه گردانی:
DYAR
دیار. (ص ) پیدا. پدیدار. (بلهجه ٔ طبری ). (یادداشت مؤلف ).
- دیار بودن ؛ (در لهجه ٔ قراء شمال طهران )، مشهوربودن . مرئی بودن . آشکار و هویدا بودن : درست بنشین همه جات دیار است . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
دیار. (ع اِ) جمع کثرت دار، بمعنی خانه مانند جبل و جبال . (تاج العروس ). ج ِ دار. (منتهی الارب ) : ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم نه ...
دیار. (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین با 394 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دیار. [ دَی ْ یا ] (ع اِ) صاحب دیر. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). خداوند دیر. (دهار) (مهذب الاسماء). دیرنشین . ساکن دیر و صومعه . (ترجمان ال...
در زبان مازنی و نیز در گویش دزفولی/شوشتری به معنای آشکار ، معلوم و پیدا . معادل واژه انگلیسی Appear
Diaar. پیدا، آشکار ، مخالف نهان. معادل واژه انگلیسی Appear
دیار زنگ . [ رِ زَ ] (اِخ ) رجوع به زنگبار شود.
دیار مضر. [ رِ م ُ ض َ ] (اِخ ) خانه های قبیله ٔ مضر در الجزیره . ناحیه ای در الجزیره مشتمل بر دره ٔ فرات از سمیساط (شمشاط) در شمال تا عانه در ...
چین دیار. (اِخ ) دیار چین . سرزمین چین . چینستان : سپهدار چین هر دم از چین دیارفرستاد نزلی بر شهریار.نظامی .
دیار حجر.[ رِ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود. رجوع به دیار... شود.
دیار ثمود. [ رِ ث َ ] (اِخ ) حجر. ناحیه ای است در شام در وادی القری خانه هایی است که در کوه کنده شده . (از تاج العروس ماده ٔ ح ج ر). و رجوع...