اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیانت

نویسه گردانی: DYANT
دیانت . [ ن َ ] (ع اِمص ) مأخوذ از دیانة تازی ، دینداری کردن . صداقت و راستی . خداترسی . عدالت و تقوی و پرهیزگاری و پارسائی و خوبی و نیکوئی . (ناظم الاطباء). دینداری :
همه دیانت و دین جوی ۞ و نیک رائی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه .

شهید.


بمرگ این محتشم شهامت و دیانت و کفایت و بزرگی بمرد. (تاریخ بیهقی ص 371). شغلها و سفارتهای با نام کرده است . [ بوطاهر تبانی ] و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته . (تاریخ بیهقی ص 209). نگاه باید کرد تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود و در... عفت و دیانت . (تاریخ بیهقی ).
گر دیانت نیست آنچ آموخت پیغمبر بخلق
آنچه خصمان داشتندش جز دیانت چیست پس .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 206).


ای حیا را همچو عثمان در شجاعت چون علی
ای دیانت را چو بوبکر ای عدالت را عمر.

ازرقی .


که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و... امانت نگذرد. (کلیله و دمنه ). چون قواعد دین ... مهمل ماند دیانت و صیانت برخیزد. (سندبادنامه ص 5).
دیانت از در دیگر برون رود ناچار.

سعدی .


و ترا همچنین فضل است و دیانت وتقوی و امانت .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 23).


چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتر از مودت قربی .

سعدی .


|| فروتنی کردن . || راستی . درستی . || طاعت کردن . (یادداشت مؤلف ). آیین خداپرستی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بی دیانت . [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + دیانت ) بی دین . || بی راستی و بیدرستی . (ناظم الاطباء). رجوع به دیانت شود.
دیانت دار. [ ن َ ] (نف مرکب ) دیندار. عادل وصادق و متدین و پرهیزگار و پارسا. (ناظم الاطباء).
نیک دیانت . [ ن َ ] (ص مرکب ) پرهیزگار. متقی . خداترس . پارسا. (ناظم الاطباء). متدین . پاکدین . (فرهنگ فارسی معین ).
دیانت داری . [ ن َ ] (حامص مرکب ) دینداری . عدالت و صداقت و راستی و پرهیزگاری . (ناظم الاطباء).
دیانت گری . [ ن َ گ َ ] (حامص مرکب ) پارسائی و عدالت و صداقت . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.