دیجور. (از ع ، ص ، اِ) شبی را گویند که بغایت سیاه و تاریک باشد. (برهان ). شب تاریک . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید در سراج نوشته که دیجور بمعنی تاریک مرکب از دیج است که اماله ٔ داج باشد و لفظ «ور» نسبت چنانکه در گنجور و رنجور ومزدور. مگر بر این تقدیر بکسر اول باشد اگرچه داج در عربی بمعنی سیاهی شب است . (از غیاث ). شبی نیک تاریک . (دهار). شب تاریک . (شرفنامه ٔ منیری )
: آخر ای آفتاب روز افزون
کی دمد صبح این شب دیجور.
مسعودسعد.
چو پاسی از شب دیجور بگذشت
از آن در شاه دل رنجور بگذشت .
نظامی .
چو دیدم که هنجار او دور بود
شب از جمله شبهای دیجور بود.
نظامی .
ناامیدانیم امیدی رسد
در شب دیجور خورشیدی رسد.
مولوی .
میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه
که چون سعدی بتنهایی شب دیجور بنشینی .
سعدی .
من دانم و دردمند بیدار
آهنگ شب دراز دیجور.
سعدی .
شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان بدرآیی چو صباح از دیجور.
سعدی .
بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست
وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده ست .
حافظ.
بوقت صبح شود از هریسه ات پیدا
که کفچه نیک زدی یا نه در شب دیجور.
بسحاق اطعمه .
|| شب بیست و هفتم از هرماه . (غیاث ) (آنندراج ).