دیدار
نویسه گردانی:
DYDʼR
دیدار. (اِخ ) دهی است از دهستان دشتابی بخش آوج شهرستان قزوین با 321 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دیدار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدیدار گشتن رخ نمودن . (یادداشت مؤلف ) : آب این بباید گرفتن و در خمی کردن تا چه دیدار آید. (نوروزنامه )...
دیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیادت کردن . پرسیدن بیمار. || ملاقات کردن . خود را نمودن . بدیدن کسی رفتن . دیدن یکدیگر را. التقاء. تلاقی ...
دیدار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مرئی شدن . (یادداشت مؤلف ). پدیدار شدن : ببزم و به نخجیر بر کوه و دشت چنین تا بژی برز دیدار گشت .اسدی (...
دیدار نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ملاقات کردن . دیدن . یکدیگر را دیدن . (یادداشت مؤلف ). || چهره نمودن . روی نمودن . چهره و رخس...
دیدار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روبرو شدن . ملاقات کردن . به حضور رسیدن : اگر مهمی بود اعلام بایست فرمود تا من بخدمت شتافتمی و دیدار یافتم...
عفریت دیدار. [ ع ِ ] (ص مرکب ) زشت و هولناک و بدمنظر. (ناظم الاطباء).
قلعه دیدار. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 48هزارگزی شمال باختر آوج . موقع جغرافیایی آن کوهس...
ناخوش دیدار. [ خَوش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) کریه المنظر. بدصورت . که روئی خوش ندارد. صاحب منتهی الارب آرد: قفدر؛ زشت پیکر ناخوش دیدار.
خوبی دیدار. [ بی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیکویی صورت . خوشرویی . خوشی چهره . || خوش یمنی . شگون . (یادداشت بخط مؤلف ).
دیدار افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) نظر و رای حاصل شدن . || ملاقات دست دادن . || مشاهده شدن : اگر دستوری باشد بنده بمقدار دانش خویش و ...