دیده بانی . [ دی دَ ] (حامص مرکب ) دیدبانی . عمل و شغل دیده بان . کار دیده بان
: چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی .
(ویس و رامین ).
چه آن کز او بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جوید دیده بانی .
(ویس و رامین ).
دیده بانی مجو، ز دیده ٔ کور
آب شیرین نزاید از گل شور.
مکتبی .
اگر چشمان نکردی دیده بونی
۞ چه دونی دل که خوبان در کجابی .
باباطاهر.
-
امثال :
از کور دیده بانی نیاید .