دیه . (اِ) تلفظ و صورت قدیم کلمه ٔ ده امروزی است و هنوز در برخی نقاط متداول است چون قزوین و هر دو حرف (ی ْ و هَ) بسیار نرم تلفظ شود. قریه . (مهذب الاسماء). روستا. صاحب غیاث اللغات گوید قریه مگر در کلام اهل لسان بنظر نیامده ... و در سراج نوشته که صحیح نباشد زیرا که در کلام اساتذه یافته نشده . در شرح سکندرنامه خان آرزو نوشته که ده و دیه هر دو بمعنی قریه آمده و ابراهیم قوام در فرهنگ نوشته که دیه بمعنی قریه تا غایت دیده نشده و در بهار عجم نوشته که دیه اشباع ده است . (از غیاث ) (از آنندراج )
: و آن دیهی است با نعمتهای بسیار و آبهای روان ... و غوطه نام روستاست میان دمشق و رمله و اندر میان زمین شام و بدو اندر دیها بسیار است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همی کرد بر رهنمایش فریه
چو ره را رها کرد و آمد بدیه .
فردوسی .
برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوار افکندند که بمحلت دیه آهنگران پیوسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
261). هزیمتیان چون به دیه رسیدند آن را حصار گرفتندو سخت استوار بود. (تاریخ بیهقی ). و چون شب تاریک شد آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. (تاریخ بیهقی ).چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید همگان مطیع گشتند. (تاریخ بیهقی ). و در کتاب معارف خوانده ام که ترسایان را نصرانی از آن خوانند که آن دیه که مسیح بدان فرودآمد ناصره خوانندی از زمین خلیل . (مجمل التواریخ و القصص ). کلات دیهی بود کوچک بر بلندی . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). دیهی است ملکی هم از آن ناحیت و سرحد آن نواحی این دیه است ... و بسیار دیههای دیگر از این ناحیت است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
122). بر شارع راه بر در دیهی که ممر کاروان بود مقام کرد. (سندبادنامه ص
266).
ندیده چو روباه چاره دگر
بنزدیک آن دیه کرده گذر.
نظامی .
ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم .
عطار.
|| مزیدمؤخر امکنه : فنجدیه . چهاردیه . (از اعمال ارجان ). (یادداشت مؤلف ).