ذا
نویسه گردانی:
Ḏʼ
ذا. (ع اِ) از اسماء اشارت است برای مفرد و مذکر قریب . این مرد. ذو. هذا. و تثنیه ٔ آن ذان و ذین و جمع آن از غیر صیغه ، اولاء باشد.
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ذا. (ع اِ) صاحب . مالک . دارا، در حال نصب . ذو در حال رفع و ذی در حال جَرّ. رأیت رجلاً ذا مال ...
زا. (اِمص ) در تداول بمعنی زایش .- سر زا رفتن ؛ مردن زن گاه بارنهادن . || (نف ) مخفف زاینده . افزاینده : سخت زا.- نازا ؛ عقیم . ماده ای که ...
زا. [ زُ اِ] (اِخ ) ۞ نام دختری است از احفاد کنستان تن پورنی روژنت که امپراطور بیزانس بوده و سلطنت وی از 912 تا 959 م . امتداد داشت و بر...
یعنی طور، جور، گونه در گویش کازرونی. همراه با این یا هم می آید: ایزا(این جور) همزا(همان طور). (ع.ش)
ضع. [ ض َع ع ] (ع مص ) ریاضت دادن شتر و ماده شتر ریاضت نایافته را. کلمه ای است که بدان شتران را تأدیب کنند. (منتهی الارب ). || کاری کر...
ظاء. (ع اِ) نام حرف ظ و در لغت عرب ظاء به معنی زن بزرگ پستان است . صاحب آنندراج پستان زن زال گفته است .
عسل زا.[ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عسل زاینده . ایجادکننده ٔ عسل .
کوه زا.(نف مرکب ) کوه زاینده . (اصطلاح زمین شناسی ) تولیدکننده ٔ کوه . جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود....
خره زا. [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی بیشترمیانه ٔ شمال و مغرب اشفایقان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
خوی زا. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ) مُعَرِّق . (یادداشت مؤلف ).