ذأط
نویسه گردانی:
ḎʼṬ
ذأط. [ ذَءْ طْ ] (ع مص ) ذأطة. ذبح کردن . || خَوَه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد. || ذاط اناء؛ پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است ) مشک پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) علت چشم . (آنندراج ).
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیة گوید : از واسط تا شعشعة سی میل از او تا عیص سی ...
ذات الغار. [ تُل ْ ] (اِخ ) چاهی است با آب بسیار و خوش به سه فرسنگی سوارقیة.
ذات الغضا. [ تُل ْ غ َ ] (اِخ ) موضعی است که نام آن در شعر عرب بسیار آمده است . و غضا نوعی از طرفا یعنی گز است . (المرصع).
ذات الغمر. [ تُل ْ غ َ] (اِخ ) نام موضعی است . قیس هذلی راست : سقی اﷲ ذات الغمر و بلاً و دیمةًو جادت علیها بارقات اللوامع.(المرصع)
ذات الفلس . [ تُل ْ ف ِ ] (ع ص مرکب ) دشنامی است . جریر راست : جزعت ابن ذات الفلس لما تداکأت من الحرب انیاب علیک و کلکل .
ذات العشر. [ تُل ْ ع ُ ش َ ] (اِخ ) موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریة || ذات العشیرةَ. رجوع به ذات العش...
ذات العجم . [ تُل ْ ع َ] (اِخ ) نام اسب حنظلةبن اوس سعدی . (منتهی الارب ).
ذات العرض . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل کلمه ٔ شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقا...
ذات الظبی . [ تُظْ ظَ ] (اِخ ) یکی از بلاد بنی سلیم است .