ذر
نویسه گردانی:
ḎR
ذر. [ ذَرر ] (اِخ ) الهمدانی . در عقدالفرید ذیل : «الوقوف علی القبور و ما بین الموتی » آرد: ابوذر الهمدانی بر قبر پسر خود ذرّ بایستاد و گفت : یا ذَرّ، شغلنی الحزن لک عن الحزن علیک ، فلیت شعری ما قلت و ما قیل لک ! ثم قال : اللّهم انی قد وهبت لک اسأته فهب له اسأته الیک ، فلما انصرف عنه التفت الی قبره فقال : یا ذرّ، قد انصرفنا و ترکناک و لواقمنا ما نفعناک . ص 196 جزء ثالث و در عیون الاخبار آرد: حدثنی محمدبن احمدبن یونس قال سمعت عمربن جریر المهاجری یقول لما مات ذرّبن عمربن ذرّ قال لاصحابه : الان یضیع الشیخ (لانه کان به بارّاً): فسمعها الشیخ فقال : انّی اضیع واﷲ حی ٌ لایموت . فلما و اراه التراب وقف علی قبره و قال : رحمک اﷲ یا ذرّ ما علینا بعدک من خصاصة و ما بنا الی احد مع اﷲ حاجة و ما یسرّنی انّی کنت المقدّم قبلک و لو لا هول المَطَلع لتمنّیت ُ ان اکون مکانک ، لقد شغلنی الحزن لک عن الحزن علیک ، فیالیت شعری ماذا قلت و ما قیل لک اثم ّ رفع رأسه الی السماء فقال : اللّهم انّی قد وهبت حقی فیما بینی و بینه له فهب حقک فیما بینک و بینه له . ثم قال عند انصرافه : مضینا و ترکناک ، و لو اقمنا ما نفعناک . (عیون الاخبار ج 6 ص 313). و در البیان والتبیین آرد: و مات ذربن ابی ذرّ الهمدانی من بنی مرهبة - و هو ذربن عمربن ذر فوقف ابوه علی قبره فقال یاذر، شغلنی الحزن ... ثم قال اللهم انک وعدتنی بالصبر علی ذر صلواتک و رحمتک اللهم و قد وهبت ماجعلت لی من اجر علی ذر لذر فلا تعرفه قبیحا من عمله ، اللهم وقد وهبت له اسأته الی ّ فهب لی اسأته الی نفسه فانک اجود و اکرم فلما انصرف عنه التفت الی قبره فقال یا ذر، قد انصرفنا و ترکناک و لو اقمنا مانفعناک . (البیان والتبیین ج 3 ص 96).
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گ...
زر. [ زِرر ] (ع اِ) گویک گریبان و جز آن . ج ، ازرار و زرور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی المثل : الزم من ...
زر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم . (اوبهی ). بمعنی زال که پدر رستم بود. (غیاث اللغات ). لقب پدر رستم . (فرهنگ رشیدی ) : چو زال زراین داستانها ب...
زر. [ زِرر ] (اِخ ) نام یکی از دو ستاره ٔ هنعه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاسب که در بخش دلیجان شهرستان محلات ، واقع است و 612 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زر. [ زِرر ] (اِخ ) ابن حبیش بن حباشة اوس اسدی . ابومریم که بسال 83 هَ . ق . درگذشت ، از تابعان بود. رجوع به ابومریم در همین لغت نامه و اع...
ظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).
ضرء. [ ض َرْءْ ] (ع مص ) پوشیده شدن . (منتهی الارب ).
طلا ، فلزی گرانبها با نشان اختصاری Au در شیمی
زر گل . [ زَ رِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زردیی که در میان گل سوری میباشد و آن را خرده ٔ گل و بتازی زرّالورد خوانند. (آنندراج ) : سرخ رو...