اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذرح

نویسه گردانی: ḎRḤ
ذرح . [ ذَ ] (ع مص ) ذرح طعام ؛ ذراح در وی افکندن . || ذرح شی ٔ در ریح ؛ بباد دادن آن یعنی پرانیدن آن را بباد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ذره ای . [ ذَرْ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب بِذرَة ۞ . || (اِ) یک ذرّه .
یک ذره . [ ی َ / ی ِ ذَرْ رَ / رِ ] (ق مرکب ) مقدار بسیار خرد و اندک . (ناظم الاطباء).
بافت بدن
نیم ذره . [ ذَرْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بسیار کوچک . به غایت ظریف : با لعل نیم ذره ٔ خندان چو آفتاب سایه نشین دیده ٔ گریان کیستی .خاقانی .
زره در. [ ] (اِخ ) (قره قاچ ) دهی از دهستان تاررود است که در بخش مرکزی شهرستان دماوند، در 21 هزارگزی جنوب باختری دماوند واقع است و 550 تن...
زره سم . [ زَ / زِ رِه ْ س ُ ] (ص مرکب ) هر آنچه سوراخ می کند زره را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : سوگند میخورم بسنان زره سمت کز تاب حمله گوئ...
زره گر. [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (ص مرکب ) زره ساز و کسی که زره می سازد. (ناظم الاطباء). معروف . (آنندراج ). زراد. دراع . سراد. زره باف . آن که زر...
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل ...
ذره بین . ۞ [ ذَرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عدسی از شیشه یا بلور محدّب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیاء خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزر...
ذره صفت. {ذَ رِّ صِ فَ}. (ص. مرکب). سبک چون ذره. آن که اوصاف و سیرت و منش و روش ذره دارد. +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ ذرِّ. هر جزء غبا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.