اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذرق

نویسه گردانی: ḎRQ
ذرق . [ ذُ رَ ] (ع اِ) حندقوقا. حندقوقی . حباقی . سپست دشتی . آسپست دشتی . حندقوق . حندقوقی بری . ۞ حندقوقای بستانی (؟) دیوسپست . دیوآسپست . ۞ عرقضان . عرقصا. عرقصان . عریقصاء. عریقصان . عریقصانة و در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذُرَق ، ابوحنیفه گوید، نباتی است که به هیئت به گندناء کوهی مشابهت دارد بر سر نبات او وعائی بود که تخم اودر آنجا بود و دانه ٔ او گردفام بود و در وقت تری اورا بخورند و چون خشک شود بیش نخورند و بیخ او بشکل پیاز بود و رنگ او سیاه بود و چون پوست سیاه از او جدا کنند از میان او بشبه پیاز سفید چیزی بیرون آید وشیرینی در طعم او بود و آب در او بسیار بود و آدمیان پیاز او را بخورند و لیث گوید ذرق نباتی است که به سپست ماند و در شهر او را حندقوقا گویند. و ابن البیطار گوید: ذرق هو الحندقوقی . قال ابوحنیفه قال ابوزیاد من العشب الذرق و یسمی العرقصان و فیه شبه من القت یطول فی السماء و ینبت کما ینبت القت و هو ینبت فی القیعان و منافع المیاه و قد رأیته بالعراق و یبیعه الانباط و یسمونه الحندقوقی و قد ذکرته فی الحاء.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ذرق . [ ذَ ] (ع اِ) پیخال . سرگین مرغ . (مهذب الاسماء). ریخ . (زمخشری ). فضله ٔ طیر. چلغوز مرغ . روث طیور. (داود ضریر انطاکی ).
ذرق . [ ذَ ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). فضله افکندن طیور. سرگین اوکندن مرغ . (زوزنی ). پیخال افکندن . ریخ زدن مرغ . اِ...
ذرق الطیر. [ ذَ قُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ پرندگان . || خرفطان . بنتومة. رقعةالفارسیة. عنم . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذرق ، یطلق علی ...
ذرق الطیور. [ ذَ قُطْ طُ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذرق الطیر شود.
ذرق الخطاطیف . [ ذَ قُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین پرستوک .صاحب اختیارات گوید: به پارسی سرگین پرستوک خوانند چون در چشم کشند سپیدی که در چش...
زرق . [ زَ ] (اِ) ریا. نفاق . دروغ . (آنندراج ). دروغ . مکر. ریا.نفاق . (غیاث اللغات ). ریا. نفاق . (شرفنامه ٔ منیری ).ریا. نفاق . دورنگی . غدر. مکر....
زرق . [ زَ ] (از ع ، مص ) ادخال مایعی به اعانت آبدزدک در جوفی . (ناظم الاطباء). وارد کردن دوای مایع بوسیله ٔ سرنگ . تزریق . (فرهنگ فارسی معین ...
زرق . [ زَ ] (ع مص ) نیزه انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). مزراق زدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به مزراق زدن صیاد پرنده را. (از اقرب ا...
زرق . [ زَ رَ ] (ع مص ) گربه چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کور شدن . (از اقرب الموارد). نابینا گردیدن چشم . (ناظم ...
زرق . [ زَ رَ ] (ع اِمص ) نابینایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رنگی از رنگهای هفتگانه چون رنگ آسمان . (از اقرب الموارد)....
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.