ذری
نویسه گردانی:
ḎRY
ذری . [ ذَرْی ْ ] (ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آنرا. و همچنین است ذری حنطة و امثال آن : ذری الناس الحنطة؛ مردمان گندم را باد دادند.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
ضری . [ ض َرْی ْ ] (ع مص ) ضراوة.ضراءة. آزمند و حریص گردیدن . || روان شدن خون . (منتهی الارب ). دویدن خون از جراحت . (زوزنی ).
ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی...
ضری . [ ض ُ رَی ی ] (اِخ ) چاهی است که آن را عاد کند نزدیک ضریة. (معجم البلدان ).
ظری . [ ظَرْی ْ ] (ع مص ) جاری و روان گردیدن : ظری بطنه ؛ رفت شکم او.
ظری . [ ظَ را ] (ع مص ) زیرک گردیدن .
کمخا. در هندی کمخاب، چینی کمخاو، kim-xwa، برتولد لوفر، ساینو-ایرانیکا، ص. 539. قسمی پارچه که تمام یا گلها و خطوط آن از تار و پود سیمین یا زرین باشد....
زری پارچه ای است بافته شده از زر؛ تارو پود این پارچه از ابریشم وگلابتون است . علاوه بر جنس الیاف ، رنگرزی گیاهی و اصالت طرح و نقش زری موجب شده است که ...
. از دیرباز در ایران زری یعنی پارچه های زربفت و سیم بفت می بافته اند. در اوستا از قالی های زربفت (zaranaēne upasterene ، یشت پانزدهم، 2) یاد شده ا...
بی زری . [ زَ ] (حامص مرکب ) (از: بی + زر + ی ) بی پولی .فقر : خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قار...
زری دوز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که زربفت دوزد.سازنده ٔ زری . زربفت دوز. رجوع به زری و زربفت شود.