ذعط
نویسه گردانی:
ḎʽṬ
ذعط. [ ذَ ] (ع مص )سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ذات برایة. [ ت ُ ب ُ ی َ ] (ع ص مرکب ) ناقه ٔ ذات برایه ؛ ماده شتری با گوشت و پیه و نا مانده .
ذات اوهام . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک سرندیب که گرشاسب با مهراج آنگاه که بتسخیر سرندیب رفتند یکهفته بدانجا مقام کردند : بیک هفته ...
ذات قرنین . [ ت ُ ق َ ن َ ] (اِخ ) لقب مادر حرث اعرج غسانی است . (المرصع). و او را ذات القرطین نیز نامند.
ذات فرقین . [ ت ُ ف َ / ف ِ ] (اِخ ) پشته ای است میان بصره و کوفه در بلاد تمیم .
ذات روقین . [ ت ُ رَ ق َ ] (ع ص مرکب ) حرب ذات روقین ؛جنگی سخت . داهیة ذات روقین ، داهیة عظیمة. بلای بد.
ذات الکبد. [ تُل ْ ک َ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) آماس جگر. ورم کبد. نزد پزشکان ورمی است که در کبد عارض شود از مواد گرم یا سرد که به کبد ریزد و متو...
ذات العویم . [ تُل ْ ع ُ وَ ] (ع اِ مرکب ، ق مرکب ) سال گذشته و پیشین . لقیته ذات العویم ؛ ای لقیته بین الاعوام . (منتهی الارب ). و ابن الاثی...
ذات الکرش . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) از زبیربن عوام آرند، که بروز بدر، عبیدةبن سعیدبن عاصی را دیدم بر اسبی و زرهی تمام در برکه تنها دو چشم وی ...
ذات الکوم . [ تُل ْ ] (اِخ ) نام قریه ای به جیزه .
ذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی ...