گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ذفر نویسه گردانی: ḎFR ذفر. [ ذَ ف ِ ] (ع ص ) مرد گنده بَغَل . || تیز. تند. (در بوی ): مسک ذفر؛ مشک تیزبوی و له [ لأذخِر ] اصل مندفن و قضبان دقاق ذفرالریح . (ابن البیطار). ذفرالمَشم ّ؛ تیزبوی ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی ظفر ظفر. [ ظَ ] (ع مص ) فروبردن ناخن را در رخسار کسی . || ظفر عین ؛ ناخنه برآوردن چشم . || ماظفرتک عینی منذ زمان ؛ دیری است که ترا ندیده ام ... ظفر ظفر. [ ظَ ] (ع اِ) ظفره . فودنج بری . پودنه ٔ بری . ظفر ظفر. [ ظُ / ظُ ف ُ / ظِ ] (ع اِ) ناخن . ج ، اظفار، اظافیر. || کلیل الظُفر و مقَلّم ُالظُفر؛ مرد سست بددل و ذلیل خوار. || ناخنه ٔ چشم . || کم... ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی از انصار و بطنی از بنی سُلیم . ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه . ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) دهی است به حجاز. ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (... الفنج ) از اعمال زبید است . ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (قراح ...) محله ای است به بغداد. ظفر ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء. ظفر ظفر. [ ظُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک شُمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفة، فاطمة بنت ربیعةبن بدر کشته شد. (معجم البلدا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود