اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راحت

نویسه گردانی: RʼḤT
راحت . [ ح َ ] (ع اِمص ) راحة. شادمانی . (منتهی الارب ). شادمانی و آسایش و سرورکه بحصول یقین حادث شود. (آنندراج ). آرام . آسایش . (غیاث اللغات ) (شعوری ). نقیض تعب . (اقرب الموارد). سبات . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) :
شادیت باد چندان کاندر جهان فراخا
تو با نشاط و راحت با درد و رنج اعدا.

دقیقی .


ازو خواه راحت که این آفرید
شب و روز و آیین و دین آفرید.

فردوسی .


ای باده خدایت بمن ارزانی دارد
کز توست همه راحت روح و بدن من .

منوچهری .


خویشتن سوزیم هر دو بر مراد دوستان
دوستان در راحتند از ما و ما اندر حزن .

منوچهری .


تا جان در تن است امید صد هزار راحت است . (تاریخ بیهقی ص 201). امروزبحمداﷲ والمنة چنین شهری هیچ جای نشان نمیدهند به آبادانی و مردم بسیار و ایمنی و راحت و سلطان عادل و مهربان . (تاریخ بیهقی ص 277).
راحت روح از عذاب جهل در علم است از آنک
جز بعلم از جان کس ریحان راحت نشکفید.

ناصرخسرو.


یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه بجز شدت و عنا نیست .

ناصرخسرو.


اکنون از خدای عز و جل و از شما می پذیرم که هر رنج که از وی برآید براحت بدل گردانم . (فارسنامه ابن بلخی ص 82).
این بتر باشدم که راحت عمر
در سر رنج انتظار شود.

مسعودسعد.


مرد چون رنج برد گنج برد
مرغ راحت بباغ رنج پرد.

سنایی .


راحت ما بصحت ذات ملک متعلق است . (کلیله و دمنه ص 62).
راحت و ساحت نگر از در او مستعار
راحت جان از خرد ساحت کون و مکان .

خاقانی .


در کوزه نگر بشکل مستسقی
مستسقی را چه راحت از کوزه .

خاقانی .


راحت آن روز رفت کو رفته ست
کرم آن روز مرد کو مرده ست .

خاقانی .


مرا زدل خبر رسد ز راحتم اثر رسد
سحرگهی که در رسد نسیم دلگشای تو.

خاقانی .


بس وفاپرورد یاری داشتم
بس براحت روزگاری داشتم .

خاقانی .


سایه ٔ خورشید سواران طلب
رنج خود و راحت یاران طلب .

نظامی .


ز خواری عز بدست آور که باشد رنج با راحت
ز طاعت خلد حاصل کن که باشد خار با خرما.

فخرالدین مطرزی .


گفت دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد و مرا راحت خویش در رنج او نمی باید. (گلستان ).
از زر و سیم راحتی برسان
خویشتن هم تمتعی برگیر.

سعدی (گلستان ).


و همانا عذاب و راحت حق است و نیکبختی و بدبختی حق است حقی ثابت و لاحق به انسان و نیکبخت پس از مرگ راحت یابد و بدبخت پس از مرگ عذاب خواهد یافت . (حکمت اشراق ص 263).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
حره ٔ راهط. [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنوقریض یا فزاره را.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.