اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راست آمدن

نویسه گردانی: RʼST ʼAMDN
راست آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار آمدن . (آنندراج ). سازگاری یافتن . هماهنگی یافتن . مطابقت داشتن . عملی بر وفق صواب صورت گرفتن . برابری کردن . یکسانی داشتن :
چگونه راست آید رهزنی را
که ریزد آبروی چون منی را.

نظامی .


عشق با نام و ننگ نایدراست
ندهد دست عشق و رعنایی .

عطار.


هستی ما و هستی تو دو نیست
راست ناید دویی و یکتایی .

عطار.


میباش و از مزاج حریفان نشان طلب
با طبع هرکه راست نیایی کران طلب .

نظیری (از آنندراج ).


- امثال :
شمار (حساب ) خانه با بازار راست نیاید .
کذب و جبن و احتکار و خست و رشوتخوری
هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن .

ملک الشعراء بهار.


- به عقل راست آمدن ؛ با عقل مطابقت داشتن . سازگار عقل بودن . مطابق عقل بودن .
- بهم راست آمدن ؛ متحّد و همسان و یکی شدن . یگانگی یافتن . یکجا جمع شدن . وحدت یافتن :
از سر گنج و مملکت برخاست
دین و دنیا بهم نیاید راست .

نظامی .


که عشق و مملکت ناید بهم راست
از این هر دو یکی میبایدت خواست .

نظامی .


مستوری و عاشقی بهم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز.

سعدی .


سعدیا مستی ّ و مستوری بهم نایند راست
شاهدان بازی فراخ و صوفیان بس تنگخوی .

سعدی .


- راست آمدن صحبت ؛ موافق آمدن صحبت . (آنندراج ) :
صحبت راست روان راست نیاید با چرخ
تیر یک لحظه درآغوش کمان میباشد؟

(از آنندراج ).


|| استقامت یافتن . قامت افراشتن . از کجی براستی گرائیدن :
نخلی که قد افراشت به پستی نگراید
شاخی که خم آورددگر راست نیاید.

ملک الشعراء بهار.


|| درست شدن . اصلاح شدن . سر و صورت یافتن . بصلاح رسیدن . روبراه شدن . انتظام یافتن . صلاح پذیرفتن . مرتب شدن ، منظم گشتن : بکشتن و حرب این کار راست نیاید. (تاریخ سیستان ). بی وزیر کار راست نیاید. (تاریخ بیهقی ). و با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. (کلیله و دمنه ).
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلی چند را سر درآری بداغ .

نظامی .


|| صورت گرفتن . تحقق یافتن . بوقوع پیوستن . بحقیقت رسیدن . درست درآمدن . صادق آمدن . بدروع نینجامیدن . بکژی نکشیدن . مقابل ناراست آمدن : هر چیزی که از اصحاب الکهف گویند بنویس تا بنگریم که راست آید یا نه . (ترجمه ٔ تفسیر طبری بلعمی ).مرا یاد میداد از آن خواب که بزمین داور دیده بود که جده ٔ تو نیکو تعبیر کرد و همچنان راست آمد و من خدمت کردم و گفتم این نموداری است از آنکه خداوند دید.(تاریخ بیهقی ). اینک موی پیشانی و خاک خرابه ٔ خود بتو فرستادم تا در زیر پای خود درآوری و سوگند تو راست آید. (قصص الانبیاء ص 213). || به اندازه درآمدن : او را بخواب گفته بودند که هر که این زره درپوشد و بروی راست آید جالوت بدست وی کشته شود. (قصص الانبیاء ص 144). طالوت بفرمود تا آن زره بیاوردند و آن سیصد و سیزده تن پوشیدند بر هیچکس راست نیامد. (قصص الانبیاء ص 144). جبرائیل ابراهیم را هدایت کرد و حجر بیاورد و راست آمد بر رکن کعبه که همان قدر جای بود. (مجمل التواریخ و القصص ). || درست آمدن .
- راست آمدن بسخن یا بگفتار، یا بوصف ، یا بقلم ؛ ادا شدن حق معنی با سخن و وصف و گفتار و قلم :
منعما شکرهای انعامت
بزبان قلم نیاید راست .

کمال الدین اسماعیل .


بسخن راست نیاید که چه شیرین دهنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم .

سعدی .


بگفتن راست ناید شرح عشقت
ولیکن گفت خواهم تازبان هست .

سعدی .


گر اشتیاق نویسم بوصف راست نیاید
کز اشتیاق چنانم که تشنه ماء معین را.

سعدی .


کمال حسن وجودت بوصف راست نیاید
مگر هم آینه گوید چنانکه هست حکایت .

سعدی .


بقلم راست نیاید صفت مشتاقی
سادتی احترق القلب من الاشواقی .

سعدی .


|| مطابق درآمدن . درست درآمدن . با هم خواندن . مطابقت کردن . برابری داشتن . یکسانی داشتن :
اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم
قیاس راست نیاید به رستم دستان .

سوزنی .


و نامها مقابل کرده شد از بهر تجربت همه راست آمد چنانکه هیچ خطا نیفتاد. (راحةالصدور راوندی ).
احتنان ، تعادل ؛ با یکدیگر راست آمدن . (زوزنی ).
|| ساخته بودن . برآمدن .
- راست آمدن به کسی ؛ به او درست شدن . از او برآمدن . از او ساخته بودن : پرسیده آید که مرا در کدام پایه و درجه بدارد و این بتو راست آید و تو توانی پرسید. (تاریخ بیهقی ).
|| فراهم شدن . مهیا شدن . مقدور گردیدن . مطابق دلخواه شدن .
- راست آمدن کار ؛ وسایل آن به نحوه دلخواه فراهم آمدن . مطابق دلخواه شدن امر. اسباب آن فراهم شدن :
راست گویم صنما بی قد تو
کار ما هیچ نمی آید راست .

خواجوی کرمانی (از ارمغان آصفی ).


|| تصادف کردن . مصادف شدن .
- راست آمدن با کسی ؛ با او مصادف شدن .به او برخوردن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
راست پا آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) از جای بجای آمدن بی تأخیر. (ارمغان آصفی ). از جای بجای آمدن بی تأخیر در راه . (آنندراج ) : در چمن میرفت...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.