راسترو. [ رَ
/ رُو ] (نف مرکب ) مقابل کجرو. (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). راست رونده .مستقیم حرکت کننده . بی انحراف و کجی رونده . که بخط مستقیم طی طریق کند. که از استقامت نگردد
: پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون پلنگ .
منوچهری .
چو میکردم این داستان را بسیج
سخن راسترو بود و ره پیچ پیچ .
نظامی .
اعتدال هوای نوروزی
راسترو شد بعالم افروزی .
نظامی .
نه پایی چو بینندگان راسترو
نه گوشی چو مرد نصیحت شنو.
سعدی .
سعدیا راستروان گوی سعادت بردند
راستی کن که بمنزل نرسد کج رفتار.
سعدی .