رام . (اِخ ) نام عاشق . (آنندراج ) (انجمن آراء) (منتخب اللغات ). نام عاشق ویس . و چون او بسیار عیاش و شادکام و پیوسته خوشحال و خوش طبع بود ورا بدینجهت رام میگفتند و به رامین شهرت دارد و قصه ٔ ایشان منظوم و مشهور است . (از سروری ) (برهان ). نام عاشق ویسه که رامین و رامتین نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). نام عاشق ویس که رامین نیز گویند. (از شعوری ج
2 ورق
10) (ناظم الاطباء). نام عاشق ویس که واضع ساز چنگ است و رامین نیز آمده و چون در فارسی رام بمعنی خوش آمده و او بسیار عیاش بوده او را رام گفتندی . (برهان )
: مر او را گفت [ دایه ] راما نیکناما
نگردد همچو نامت ویس راما.
(ویس و رامین ).
فزون شد در دلش بخشایش رام
گرفت از دوستی آرایش رام .
(ویس و رامین ).
رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را
ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را.
خواجوی کرمانی .