اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رام

نویسه گردانی: RʼM
رام . (اِخ ) نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). پادشاه سند است . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ). لقب یکی از ملوک هند است . (فرهنگ رشیدی ). در هند قدیم نام یک پادشاه بوده که هندوها او را پرستش میکنند. (فرهنگ نظام ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
رام . (اِخ ) دره ٔ رام . نام درّه ای است درهند. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 10). نام دره ای است ...
رام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از رمی . اندازنده . ج ، رامون ، رُماة. (از اقرب الموارد): رَمیةِ من غیر رام ؛ مثل است ، بمعنی تیر انداختن از ...
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع مص ) سخت تاب دادن : رأم الحبل رأماً؛رسن را سخت تاب داد. (از المنجد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ال...
رأم . [ رَءْم ْ ] (ع اِ) شتربچه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بَوّ، گویند: اما لناقتکم من رأم ؛ یعنی چیز...
رأم . [ رَءْم ْ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوهی است در یمامه که سنگهای آسیاب را از آن میبرند، درمشرق یمامه واقع ...
رام جس . [ ] (اِخ ) از ادبا و شعرای نامی هندوستان بود که مذهب براهمه داشت . او در شعر محیط تخلص می کرد. با اینکه پدر وی از مردم لاهور بود و...
رام دیو. (اِخ ) نام یکی از سرداران کفار هند که بمخالفت با شیرشاه (متوفی 952 هَ . ق .) قیام کرد و بهمدستی سلهدی گروه بیشماری از مسلمانان ا...
رام رود. (اِخ ) نام ناحیتی است به چغانیان ، و وشجرد از اعمال آن است : ابوریحان بیرونی در وصف جَمَست گوید: و در آن معدنی پیدا شد در وشجرد ا...
رام زین . (ص مرکب ) مقابل بدزین (در صفت اسب ). (یاداشت مؤلف ). اسبی که هنگام زین گذاشتن و سوار شدن رام و نرم است : رام زین و خوش عنان ...
آذر رام . [ ذَ رِ ] (اِخ ) در بیت ذیل اگر تصحیفی راه نیافته باشد ظاهراً نام آتشکده ای بوده است : دل شاه از اندیشه آزاد گشت سوی آذر رام و ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.