ران گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن بر اسب . (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن . (برهان ). کنایه از سوار شدن و رفتن . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاختن
: سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی .
خاقانی .
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او
ابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی .
دریاچو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی .
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی .
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد
جان بهای نعل را در پای اسب او فشان .
خاقانی .
وزآنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی .
|| کنایه از حمله آوردن واسب انداختن . (فرهنگ خطی ). تاختن . تاخت آوردن
: لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی .
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی .
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده .
نظامی .
|| فرود آمدن از مرکب . || عیب ظاهر کردن . || برهنه شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || راه رفتن . (ناظم الاطباء) (برهان ). رفتن . پیمودن . عازم شدن . در حرکت آمدن
: گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی .