راه دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). || صلاح دیدن . صواب اندیشیدن . راهنمایی کردن
: سپهبد چنان کرد کو راه دید
همی دست از آن رزم کوتاه دید.
فردوسی .
|| کناره کردن و دوری کردن . (ناظم الاطباء). || چشیدن که مزه ٔ چیزها را دیدن باشد. || کنایه از جماع . (لغت محلی شوشتر).