اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راهط

نویسه گردانی: RʼHṬ
راهط. [ هَِ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق در سمت خاوری آن بعد از «موج عذراء» در کنار حمص هنگامی که از قصیر بسوی «ثنیة العقاب » بیایی ، جایگاه مذکور در طرف راست واقع شود و برخی آنرا نقعاء راهط نامیده اند:
ابوکم تلاقی یوم نقعاء راهط
بنی عبدشمس وهی تنفی و تقتل .

(از معجم البلدان ).


آن را مرج راهط نیز گویند و قضیه ٔ مشهوری بین قیس و تغلب درآن روی داده است : آنگاه که یزیدبن معاویه بسال 65 هَ . ق . درگذشت و پسرش معاویةبن یزید مدت یک صد روزبه خلافت نشست و سپس کناره گیری کرد مردم با عبداﷲبن زبیر بیعت کردند، ولی مروان بن حکم بتحریک عبیداﷲبن زیاد از بیعت سر پیچید و داعیه ٔ خلافت کرد و اهل شام بدو بیعت کردند ولی ضحاک بن قیص فهری با او از در مخالفت درآمد و در نتیجه مردم شام دو گروه شدند گروهی به اطراف ضحاک در مرج راهط گرد آمدند و گروه دیگر بطرفداری مروان برخاستند تا واقعه ٔ مشهور مرج راهط اتفاق افتاد و ضحاک در آن کشته شد و کار بر مروان قرار گرفت . (از معجم البلدان ). مرج راهط، در جانب شرقی دمشق است . (از متن اللغة). موضعی است شرقی دمشق و آن راه روزی است . (منتهی الارب ) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
راهط. [ هَِ ] (اِخ ) نام مردی است از قبیله ٔ قضاعة. (از معجم البلدان ).
حره ٔ راهط. [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنوقریض یا فزاره را.
راهت . [ ] (اِخ ) نام رودی به هندوستان و ظاهراً از شعبه های رود گنگ . فرخی در یکی از قصاید خود که در ذکر غزوات و فتوحات سلطان محمود غزنوی ...
راحت . [ ح َ ] (ع اِمص ) راحة. شادمانی . (منتهی الارب ). شادمانی و آسایش و سرورکه بحصول یقین حادث شود. (آنندراج ). آرام . آسایش . (غیاث اللغا...
راحت طلب . [ ح َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ آسودگی و مجازاً جوینده ٔ فراغت و بیکاری . بیعارو تنبل . (از ناظم الاطباء). آسایش خواه . (آنندراج ).
راحت فزا. [ح َ ف َ ] (نف مرکب ) آسایش بخش . راحت افزا : پرس پرسان کاین مؤذن گو کجاست که صدای بانگ او راحت فزاست .مولوی .
راحت بار. [ ح َ ] (نف مرکب ) آرام بخش . (آنندراج ) : چه روح افزا و راحت باری ای بادچه شادی بخش و غم برداری ای باد.خاقانی .
راحت باش . [ ح َ ] (حامص مرکب ) آسایش . آسودگی . || (اِ مرکب ) (از راحت + باش فعل امر) خطابی که هنگام تعلیم عملیات نظامی و ورزشی سربازان ...
راحت پاش . [ ح َ ] (نف مرکب ) پراکننده ٔ راحت . منتشرکننده ٔ آسایش و به مجاز آرام بخش . آسایش بخش : بباغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد را...
راحت پذیر. [ ح َ پ َ ] (نف مرکب ) آرام گیر. (آنندراج ). پذیرنده ٔ راحت . آسایش پذیر : چون ز دست راد تو خلق جهان در راحتنددست خود بر پای خود نه ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.