راهگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) راهگذر. رهگذر. || معبر و طریق و راه و گذرگاه . (ناظم الاطباء). شاهراه . (از آنندراج ). محل عبور
: رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل او راهگذاری است .
فرخی .
ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورد
این نیست سرای توکه این راهگذار است .
ناصرخسرو.
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد.
حافظ.
حلقوم ؛ راهگذار طعام و شراب . (دهار).
-
راهگذار کردن ؛ ایجاد معبر. گذرگاه درست کردن . گذر کردن . عبور کردن
: مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار.
فرخی .
|| دره ٔ تنگ در میان کوه . || نای و حلقوم . || مسافر. (ناظم الاطباء). راهگذر. گذرنده ٔ راه . (آنندراج ). که از راه بگذرد. که از راه گذر کند. که ازراه عبور کند. عابر. رهگذار. رهگذر. راهگذر. || راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذر. || سرگذشت . (ناظم الاطباء). راهگذر. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذر. سوغاتی که از سفر آرند. (بهار عجم ).