رای
نویسه گردانی:
RʼY
رای . (اِ) نوعی ماهی است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 170).
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
رای کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قصد کردن . آهنگ کردن . عزم کردن . اراده کردن . بر سر آن شدن . تصمیم گرفتن . مصمم شدن : رای ملک خویش کن ش...
باریک رای . (ص مرکب ) آنکه فکر ظریف دارد. باذکاوت . بصیر. بافراست . (دِمزن ). دارای قوه ٔ مدرکه ٔ نافذ و دقیق . (ناظم الاطباء).
رای دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . صلاح دانستن . مقتضی دیدن . مناسب تشخیص دادن . اندیشه و عقیده پیدا کردن . ارتاء. (تاج ...
تاریک رای . (ص مرکب ) ۞ رای تاریک . بدفکر. بداندیشه . بدگمان .
آشفته رای . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه مصمم نتواند شدن . مردد.- آشفته رای شدن ؛ تغییق .
آهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .
رای دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اظهار عقیده و رای کردن . (فرهنگ غفاری ). رأی دادن . رجوع به رأی دادن شود. || حکم کردن . (ناظم الاطباء). ق...
رای جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استصواب . استشارت . نظر خواستن . مشورت خواستن . طلب اظهار نظر : چو دارا در آن داوری رای جست دل رایزن بود در...
رای بارلی . (اِخ ) نام شهری است مرکز استان در خطه ٔ اودواقع در 74هزارگزی جنوب خاوری لکهنو. این شهر دارای قلعه ای بسیار استوار و پلی عظیم می...
میمون رای . [ م َ مو / م ِ مو ] (ص مرکب ) مبارک فکر. که دارای رأی نیک است . نیک رأی . مبارک اندیشه . نیکورای : نظر همایون پادشاه میمون رای ...