رای
نویسه گردانی:
RʼY
رای . (ع اِ) ج ِ رایت . (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به رایت شود.
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رأی داشتن . [ رَءْی ْ ت َ ] (مص مرکب ) رای داشتن . رجوع به رای داشتن شود. || در اصطلاح انتخابات ، داشتن عقاید و نظرهای موافق از اشخاص ب...
رأی گرفتن . [ رَءْی ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نظر مردم رادر امری بدست آوردن . اظهار نظر خواستن . طلب اظهار عقیده کردن درباره ٔ کاری . خواستن ...
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افک...
رای خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب اظهار نظر. درخواست اظهار عقیده : و با یحیی بگفت و رای خواست یحیی گفت علی مردی جبار و ستمکار...
نکوهیده رای . [ ن ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه رای او مستحق ملامت و نکوهیدن بود. (آنندراج ). کسی که در مشورت و کنگاش رای و اندیشه ٔ وی پسندی...
رای انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رای برانداختن . اظهار عقیده کردن . رجوع به رای برانداختن شود.
رای اوفتادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رای افتادن . رای فتادن . رجوع به رای افتادن شود. || صاحب ارمغان آصفی رای افتادن را بمعنی راه افتادن و...
رأی انداختن . [ رَءْی ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رای انداختن . رجوع بهمین کلمه شود. || انداختن ورقه ٔ رأی در صندوق انتخابات : من برای فلانی ...
من رای مثلی . [ م َ رَآ م ِ ] (ع اِ مرکب ) عصافیر، و آن درختی است که در پارس بسیار است . (منتهی الارب ). رجوع به عصافیر شود.
رای برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ](مص مرکب ) اظهار عقیده کردن . نظر دادن . رای زدن . اظهار نظر کردن . نظر دادن . راهنمائی کردن : برانداز رایی که ی...