رای آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه و رسم کاری پیش گرفتن . روی بکاری آوردن . تصمیم به امری گرفتن . بر کاری خاستن و اراده کردن
: یک امروز رای پلنگ آورید
ز هر سو برانید و جنگ آورید.
فردوسی .
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید.
فردوسی .
سه روز اندرین جنگ رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم .
فردوسی .
سخندان چو رای روان آورد
سخن از زبان ردان آورد.
عنصری .
ز رامش سوی دانش آورد رای
پژوهشگری کرد با رهنمای .
نظامی .
بکوشید کآرَد سوی روم رای
فروبسته شد شخص را دست و پای .
نظامی .
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آب دانش بجای آورند.
نظامی .
دواسبه سوی ظلمت آورد رای .
نظامی .
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای .
نظامی (از آنندراج ).
به زمین بوس شاه رای آورد
شرط تعظیم را بجای آورد.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).