رباب . [ رَ ]
۞ (ع اِ)
۞ نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور (تنبور) است . (فرهنگ نظام ).آلت موسیقی که نواخته شود. (از اقرب الموارد). از آلات لهو صاحب اوتار که آنرا نوازند. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). سازی است که نواخته شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از ساز. (دهار) (از ناظم الاطباء).نام سازی . (شرفنامه ٔ منیری ). سازی معروف . (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (کشف اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ) (از مؤید اللغات ). عربیست و پارسی آن ساز رَواده است و رباب معرب آن است . (انجمن آرا) (از رشیدی ). در رساله ٔ معربات مسطور است که رباب معرب رَواده است و معنی رواده آواز حزین دارنده است چه رواد بمعنی آواز حزین است و «ه » برای نسبت ، و در سراج نوشته که رباب بفتح مصری رباب بضم است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). یکی از آلات مهتزه است از ذوات الاوتار و شارشک همان است و آن مانند طنبوری بزرگ است با دسته ٔ کوتاه ، و بجای تخته پوست بر روی آن کشیده میشود و چهار تار دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طُبْن . کِران . کِنّارة. وَنَج . (منتهی الارب )
: بکف جام و در گوش ، بانگ رباب
بر آتش سرون گوزنان کباب .
فردوسی .
در آن خانه سیصد پرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود.
فردوسی .
بمرو اندر از بانگ چنگ ورباب
کسی را نبد هیچ آرام و خواب .
فردوسی .
نیامد سر مرغ و ماهی بخواب
از آن بزم و آواز چنگ و رباب .
فردوسی .
همه شب ز آواز چنگ و رباب
سپه را نیامد بر آن دشت ، خواب .
فردوسی .
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .
منوچهری .
من و نبید و بخانه درون سماع و رباب
حسود بر در و بسیارگوی در سکه .
منوچهری .
شراب و خواب و کباب و رباب و بره و نان
هزار کاخ فزون کرد با زمی هموار.
بوحنیفه ٔ اسکافی (ازتاریخ بیهقی چ ادیب ص
227).
پند کی گیرد فرزند تو ای خواجه ز تو
چون رباب است به دستت در و بر سَرْت شراب .
ناصرخسرو.
ز چشمت خواب بگریزد چو گوشت زی رباب آید
بخواب اندر شوی آنگه که برخواند کسی قرآن .
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 291).
چند گفتی و بر رباب زدی
غزل دعد بر صفات رباب .
ناصرخسرو.
بس کن آن قصه ٔ رباب کنون
زرد و نالان شدی چو رود و رباب .
ناصرخسرو.
کار دنیا را همان داند که کرد
رطل پر کن رود برکش بر رباب .
ناصرخسرو.
بنالم ایرا با من فلک همی کند آنْک
بزخم زخمه بر ابریشم رباب کنند.
مسعودسعد.
دانی چرا خروشد ابریشم رباب
ازبهر آنکه دائم همکاسه ٔ خر است .
کافی بخاری .
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم ز گوشمال رباب .
سوزنی .
روا بود که شود گوشمال دیده ز دهر
کسی که بیهده گردنکشی کند چورباب .
مجیر بیلقانی .
وز چوب زدن رباب ، فریاد
چون کودک عشرخوان برآورد.
خاقانی .
رباب از زبانها بلا دید چون من
بلا بیند آن کو زباندان نماید.
خاقانی .
در برم آمد چو چنگ ، گیسو در پاکشان
من شده از دست صبح ، دست بسر چون رباب .
خاقانی .
بر رود و رباب و ناله ٔ چنگ
یکرنگ نوایی این دو آهنگ .
نظامی .
لیلی و خروش چنگ در بر
مجنون چو رباب دست برسر.
نظامی .
بنواز مرا که بی تو برخاست
چون چنگ ز هر رگم فغانی
نی نی چو ربابم از غم تو
یعنی که رگی و استخوانی .
عطار.
به فرّ وصل تو گردنکشی شوم چو رباب
اگر بصحبت من سر درآوری چون چنگ .
نجیب جرفاذقانی .
دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که میگفت گوینده ای با رباب .
سعدی .
باز وقتی که ره خراب شود
کیسه چون کاسه ٔ رباب شود.
سعدی .
سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب .
سعدی .
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس .
حافظ.
ز شور و عربده ٔ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده .
حافظ.
چه نسبت است برندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا نغمه ٔ رباب کجا.
حافظ.
پرده کشی میکند بر دف زرین رباب
چنگ مدار ازقدح دست مگیر از رباب .
بدر چاچی .
صبحگه آن نغمه ٔ چمچه ٔ حلیمی بر حلیم
بر بگوشم خوشتر از زخمه ربابی بر رباب .
حکیم سوری .
در گوش مشتری شده آواز چنگها
بر چرخ زهره خاسته بانگ رباب ها.
ملک الشعراء بهار.
-
رباب چهارروده ؛ شوشک . (لغت فرس اسدی ، نسخه ٔ خطی نخجوانی ). و رجوع به شوشک شود.
-
رباب و چنگ ، چنگ و رباب ؛ ساز و چنگ . عود و چنگ
: نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته ٔ گلاب و نبید.
حافظ.
در کنج دماغم مَطَلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه ٔ چنگ و رباب است .
حافظ.
رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید.
حافظ.
من حالت زاهدرا با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی .
حافظ.
دل و دین باخته را چنگ و رباب اولیتر
گوشه ٔ میکده و باده ٔ ناب اولیتر.
ناصر روایی .
-
رباب یتیم ؛ قسمی رباب (از آلات موسیقی از ذوی الاوتار). (یادداشت بخط مؤلف ).
-
رود رباب ؛ نغمه ٔ رباب
: تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم
رود رباب من است روده ٔ اهل ریا.
خاقانی .
-
نالیدن رباب ؛ ببانگ درآمدن آن . آوا برآوردن آن
: نالید رباب ایرا کآزرده شد از زخمه
لیک از خوشی زخمه آواز همی پوشد.
خاقانی .
نالان رباب از عشق می ، دستینه بسته دست وی
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده .
خاقانی .
|| ابر سپید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از متن اللغة). به این معنی بزبان سریانی است . (از غیاث اللغات ). || گاهی ابر سیاه را نیز گویند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). || ابر که در پاره ٔ ابر دیگر آویخته بود. الواحد، ربابة. (مهذب الاسماء) (از متن اللغة).