اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ربع

نویسه گردانی: RBʽ
ربع. [ رَ ] (ع اِ) سرای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج ، رِباع ، رُبوع ، اَرْبُع، اَرباع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه ، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه . (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) :
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر.

سنایی .


کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .

نظامی .


سبع شداد از آن سبعی ، و ربع شداداز آن ربعی . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || فرودآمدنگاه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). منزل . (از اقرب الموارد) :
یکی مرد شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.

سعدی .


|| محله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد). || نعش ، یقال : حملت ربعه ؛ حمل کردم جنازه ٔ او را. (از اقرب الموارد). || جای اقامت در ایام بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بستانسرای معشوق .(از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) :
وآنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من .

منوچهری .


ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .

امیرمعزی .


برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی به ربعی زنده اند.

مولوی .


چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.

مولوی .


چارقت ربع کدامین آصف است
پوستین گویی قمیص یوسف است .

مولوی .


|| قبیله و یاران و اعوان . (لغت محلی شوشتر). || جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد میانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
رباء. [ رُ ] (ع اِ) ج ِ ربوة، بمعنی زمین مرتفع. (از معجم البلدان ). رُبی ̍. رُبا.
رباء. [ رِ ] (ع اِ) هر زمین بلند و مشرف . ضد وِطاء. (از متن اللغة). رِبا. رِبی ̍.
رباء. [ رَ ] (ع مص ) ۞ منت نهادن و فزونی نمودن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منت و طول و فزونی بر کسی . (ناظم الا...
رباء. [ رَ ب َءْ ] (ع مص ) ۞ طلایه گردیدن و دیده بانی کردن . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دیده بانی کردن . (از متن الل...
هوش ربا. [ رُ ] (نف مرکب ) رباینده ٔ هوش . رجوع به هوش ربای شود.
نفس ربا. [ ن َ ف َ رُ ] (نف مرکب ) کلامی که خواندن و تلفظ آن سهل باشد نه به دشواری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
عقل ربا. [ ع َ رُ ] (نف مرکب ) عقل رباینده . زداینده ٔ عقل . مُذهب العقول .
آهن ربا. [ هََ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگی است که بطبع آهن و فولاد را بخود کشد و جذب کند. آهن کش . مغناطیس . مغنطیس . مغنیاطیس . حجر مغناطیسی...
چرب ربا. [ چ َ رُ ] (نف مرکب ) زیاده ربا. افزون ربا. بسیارربا. || رباینده ٔغذا و طعام چرب . رباینده ٔ خوراک روغندار و چربی دار. || لطیف ربا. نرم...
چوزه ربا. [ زَ / زِ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جوجه ربا. مرغ گوشت ربا. چوزه رباینده . غلیواج را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غلیواج ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.