ربع
نویسه گردانی:
RBʽ
ربع. [ رُ ] (ع مص ) بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازایستادن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). سنگ افراشتن . (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || چهارتو تافتن زه کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند. || در فراخی سال رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (مجمل اللغة). || بمربعة بار شتر نهادن . || چشم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چهاریک مال گرفتن از قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || چهارم قوم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چهارم شدن . (مصادراللغة زوزنی ). || چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است . || بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی . || بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند. || فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد. || چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار. || قرار گرفتن و آرام نمودن . || باران ربیع رسیدن قوم را: رُبِعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ربع دایره . [ رُ ع ِ ی ِرَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح هیأت ) یک قسمت از چهار قسمت هر دایره یعنی نود درجه ، چه هر دایره را به سیصدوشص...
ربع رشیدی . [ رَ ع ِ رَ ] (اِخ ) نام قلعه ای است مخروبه وبزرگ و تاریخی در آخر محله ٔ ششکلان تبریز که به محله ٔ باغمیشه و دلیانکوه یا تبلانک...
رشیدالدین فضلالله همدانی اواخر قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجری قمری، زمان غازان خان ایلخانی به وزارت رسید.
دوران وزارت او از حساسترین دورههای فره...
rebā: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کوسید kuseyd (سنسکریت: kuseyda) ***فانکو آدینات 09163657861
ربا. [ رُ ] (نف مرخم ) مخفف رباینده . در ترکیباتی نظیر آهن ربا، دلربا و... صفت مرکبی را تشکیل میدهدکه معنی فاعلی را میرساند. (لغت محلی شوشت...
ربا. [ رِ ] (ع اِ) سود. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). ربوا [ رِ با ]. نفع زر. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). بیشی ، یعنی به نسیه خریدن و فزون ...
ربا. [ رِ ] (ع مص ) افزون شدن .(مصادر اللغة زوزنی ). نشو و نما کردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). زیاده شدن . (غیاث اللغات ) (منت...
ربا. [ رُب ْ با ] (هزوارش ، ص ) ۞ بلغت زند و پازند بزرگ و عظیم است . (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم ...
ربا. [ رُ ] (اِخ ) جایگاهی است در بین «ابوا» و «سقیا» ازراه «جاده » میان مکه و مدینه . (از معجم البلدان ).
رباء. [ رِ ] (ع مص ) ربا. نشو و نما کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || افزون شدن مال از راه ربا. (از متن اللغة).